Wednesday, September 25, 2013

1

خارجی، ظهر، اتوبان نیایش، خروجی ستاری
مرد حسابی گرم صحبت بود و به همین دلیل سرعت موتور را کم کرده بود. با یک دست فرمان موتور را گرفته بود و دست دیگرش را هماهنگ با سخنانش تکان می داد. زن اما دستانش را حلقه کرده بود دور کمر مرد، لپ سمت راستش را خوابانده بود روی ستون فقراتش و چشمانش را بسته بود. باد پاییزی می آمد و موهای زن پریشان شده بود..