از درِ خونه اومدم بیرون، رسیدم سرکوچه که یُهو یه پیرمرده اومد سمتم. واقعیِ واقعی. یه گوشه پیرَنش مونده بود بیرونِ شلوار. کلاه لبه دار قرمز سرش بود. خیلی مهربون بود و نازک و سفیدرو. گفت خوبی؟ جا خوردم، گفتم آره. تو خوبی؟ گفت آره خوبم، روزنامه زیر بغلش بود، ادامه داد که کاری نداری؟ گفتم کجا؟ گفت بچهام گم شده دارم میرم دنبالش. گفتم اذیتمون نکن،کِی گم شده؟ گفت خیلی سال میشه. تو سنت قد نمیده. گفتم یعنی چی. گفت رفته غواصی با دَسّای بسته. گفتم نه بابا، از این خبرا نیس، واقعی نیس، آخه با دسّای بسته؟ مگه میشه؟ مگه میتونه کسی؟ چند بار پلک زد پشتِ هم. عصبیطور. گفت تو نمیدونی چی میگم، عین ماهی بود تو آب، عینِ شاه ماهی. میخِزید و می رفت. اصن نمیفهمیدی چیجوری از این سر استخر می رف اون سر. میگفتم بابا، مراقب خودت هستی. اَلو، اَلو، صداش با خِر خِر از اونور خط میومد که اَلو، آره آقاجون، خوبِ خوبم، اَلو، بگو مامان دعا کنه واسم، اَلو.اَلو. قطع شد که آقا.
.
.
.
حاج خانم میپرسید قطع شد؟میگفتم آره، دعا کن براش. دعا کردم براش. پیرمرد اینارو گفت و رفت. بعد یهو طوفان شد. برگشتم خونه، دیدم سقف خونه داره چیکه میکنه. رفتم بالا بگم به دکترینا. دیدم سیا پوشیده. چشاش خونِ. سنگر دُرُس کرده دَمِ در. داره بلیط میفروشه. میگه مجلس گرفتیم واسه مادرا. مجلس ختمه. همه مادرا اومدن. دارن گریه میکنن. خونه پُرِ آب شد. پُرِ اشکِ چشم. شرمنده دیگه. شمام بخوای بری تو باس بلیط بخری آقا مهندس. همینجوری نیس. الکی نیس. داخل معلوم بود. مادرا مث پری دریایی داشتن میچرخیدن تو آب. میچرخیدن دورِ یه غواص که کلاه غواصی نداشت. دستاش از پشت بسته بود. صورتش معلوم بود، سفید رو با یه ریش نازک. لباس پاسداری تنش بود، میخندید، زل میزد به چشات.
.
.
.
حاج خانم میپرسید قطع شد؟میگفتم آره، دعا کن براش. دعا کردم براش. پیرمرد اینارو گفت و رفت. بعد یهو طوفان شد. برگشتم خونه، دیدم سقف خونه داره چیکه میکنه. رفتم بالا بگم به دکترینا. دیدم سیا پوشیده. چشاش خونِ. سنگر دُرُس کرده دَمِ در. داره بلیط میفروشه. میگه مجلس گرفتیم واسه مادرا. مجلس ختمه. همه مادرا اومدن. دارن گریه میکنن. خونه پُرِ آب شد. پُرِ اشکِ چشم. شرمنده دیگه. شمام بخوای بری تو باس بلیط بخری آقا مهندس. همینجوری نیس. الکی نیس. داخل معلوم بود. مادرا مث پری دریایی داشتن میچرخیدن تو آب. میچرخیدن دورِ یه غواص که کلاه غواصی نداشت. دستاش از پشت بسته بود. صورتش معلوم بود، سفید رو با یه ریش نازک. لباس پاسداری تنش بود، میخندید، زل میزد به چشات.