پالتوقرمز
...
مثل همیشه شال گردن و کتش را درآورد و به چوبلباسی آویزان کرد. صندلی را کشید عقب و پشتی طبی را تنظیم کرد. دمپایی را پوشید، نشست پشت میز و کامپیوتر را روشن کرد؛ تا ویندوز بالا بیاید، مثل هر روز، نگاهی به بیرون انداخت. پیرمرد کراواتی باز هم آمده بود. برای تاکسی خالیها که رد میشدند طوری دست بلند میکرد که انگار ماشین دربست میخواهد. تاکسیهای غریبه میایستادند. پیرمرد نزدیک میشد. حرفی میزد و بعد که ماشینها میرفتند عصبی شانهاش را بالا میانداخت، زیر لب با خودش حرف میزد و چشم به راه تاکسی خالی بعدی میماند. به ناهارخوری رفت و برگشت و پیرمرد کراواتی را دید که کماکان بر سر جای خود ایستاده است. ساعت کار که تمام شد از اداره بیرون آمد و کمی پایینتر از پیرمرد کراواتی منتظر تاکسی ایستاد. یکی از همان تاکسیهایی را سوار شد که برای پیرمرد کراواتی نگه داشته بود. کمی که گذشت راننده گفت:
مردم دیوونه شدن. این پیرمرده قبلِ شما میگه قسم بخور تو دخترمو زیر نگرفتی؟ میگم دختر کدومه آقا جون، حال شما خوبه؟ میگه درست جواب بده مردک، قسم میخوری که تو زیرش نگرفتی؟ دیوونه شدن همه. میبینی آقا توروخدا، اینم از شانس ماست.
سری تکان داد و چیزی نگفت. یادش افتاد به تصادفِ پارسال. یک تاکسی سُر خورده بود روی برف و زده بود به دختری که پالتوی قرمز رنگ داشت، بعد هم فرار کرده بود.
...
مثل همیشه شال گردن و کتش را درآورد و به چوبلباسی آویزان کرد. صندلی را کشید عقب و پشتی طبی را تنظیم کرد. دمپایی را پوشید، نشست پشت میز و کامپیوتر را روشن کرد؛ تا ویندوز بالا بیاید، مثل هر روز، نگاهی به بیرون انداخت. پیرمرد کراواتی باز هم آمده بود. برای تاکسی خالیها که رد میشدند طوری دست بلند میکرد که انگار ماشین دربست میخواهد. تاکسیهای غریبه میایستادند. پیرمرد نزدیک میشد. حرفی میزد و بعد که ماشینها میرفتند عصبی شانهاش را بالا میانداخت، زیر لب با خودش حرف میزد و چشم به راه تاکسی خالی بعدی میماند. به ناهارخوری رفت و برگشت و پیرمرد کراواتی را دید که کماکان بر سر جای خود ایستاده است. ساعت کار که تمام شد از اداره بیرون آمد و کمی پایینتر از پیرمرد کراواتی منتظر تاکسی ایستاد. یکی از همان تاکسیهایی را سوار شد که برای پیرمرد کراواتی نگه داشته بود. کمی که گذشت راننده گفت:
مردم دیوونه شدن. این پیرمرده قبلِ شما میگه قسم بخور تو دخترمو زیر نگرفتی؟ میگم دختر کدومه آقا جون، حال شما خوبه؟ میگه درست جواب بده مردک، قسم میخوری که تو زیرش نگرفتی؟ دیوونه شدن همه. میبینی آقا توروخدا، اینم از شانس ماست.
سری تکان داد و چیزی نگفت. یادش افتاد به تصادفِ پارسال. یک تاکسی سُر خورده بود روی برف و زده بود به دختری که پالتوی قرمز رنگ داشت، بعد هم فرار کرده بود.
نقاشی:
آغوش، گوستاو کلیمت