«بخشی از یک کار ناتمام»
...
اول اینکه یادم اگر افتادی غمگین نشو. اگر یادم افتادی و تنها بودی فرار کن. بزن بیرون از خانه. شروع کن بیخودی حرف زدن با کسی، زنگ بزن به سمیه. ساندویچ بخور. سینما برو اما تنها نمان. زنگ بزن به بابا. برو در خانه بغلی را بزن. هولناکترین چیزی که قبل از مردن عذابم خواهد داد تصویر تن نحیف توست که میلرزد زیر بار گریه. تصویر بغض بیصدایت با دهان باز و نفسی که دیگر در نمیآید.
دوم که عمیق و از صمیم قلب بدانی و یادت بماند که دوستت داشتم. یعنی همه چیز بودی برایم. همه کس. تنها تو محرم بودی برای دیدن صورت اخمو و اخلاق زهرماریِ کسی که همهی دنیا را شاد میکرد. و این بودن تو از محرمترین بودن ها بود، تنها کسی بودی که خشم را میدیدی در من، انزجار را میدیدی. هر بار یاد این افتادم که چه حرفها حین عصبانیت نثارت کردم، از خودم بیشتر بدم می آید. کمی سرم گرم است اما باور کن بعید نمیدانم که من اقبال نامیمون تو بودم که دست آخر این شد.تعارف نیست. یعنی دیگر مجالی برای تعارف نمانده.
یکبار از خواب بیدار شدم. خواب آلوده زُل زدم به موهای سرت. از پشت بغلت کرده بودم. هر دو دستم دور سینههایت بود و سفت چسبیده بودم به تنت. اول فکرکردم اشتباه میبینم، خوابالو هستم، دو سه بار چشمها را بستم و باز کردم. اما واقعیت بود. هجوم این همه موی سپید؟ از کی؟ چرا؟ مگر چند ساله شدیم دختر؟ نمی دانی چه بغضی شد این موهای سپید بر دلم. نمیدانی. هزار بار از خودم پرسیدم که میارزید این همه بودن وماندن و کم نیاوردن به این سپیدیهای میان موهایت؟ نفسم تنگ شد. بدون اینکه بفهمی و بیدار شوی بلند شدم، رفتم آشپزخانه و نشستم به های های گریه کردن، خفه، طوری که نشنوی. نمیدانم از کجا فهمیدی و آمدی بیرون. گفتی گریه چرا؟ چی شده؟ زانو زدی کنارم. دروغکی گفتم خواب مادرم را دیدم. هوای بهشت زهرا کردم. بغض کردی، تو هم گریه کردی. های های.
نقاشی:
بخشی از یک اثر آلفرد کوبین با نام بیداری رویا و کابوس
No comments:
Post a Comment