Wednesday, April 26, 2017

126

شانل فرانسه برود به جهنم


«اقلاً ده سال می‌گذرد، نه؟ دست کم ده سال، اگر از اولین دیدار بشماری که سر می‌کشد به پانزده سال و عمری است برای خودش. عکسم را بگذار کنار حالا. موهای سفید را ببین روی شقیقه‌هام... چین و چروک دور حدقه‌ی چشم، پیر شدم...تو را بخدا با بغض نگاه میکنی که چه بشود؟ خون جگر برای این نیم ساعت که هستی آنقدر کافیست که جوانمردی کنی و لرزش چانه‌هات با بغض را نشان ندهی.» سیگارش را در زیرسیگاری خاموش کرد، زیر چشمی حال و اوضاع را پایید و سری تکان داد، آهسته انگار با خودش گفت «چال چانه‌ات هم که هنوز چروک می‌شود وقت بغض کردن خانم. قدیم‌ها بیشتر بود البته، حالا آب دویده زیر پوستت خانمی شده‌ای. کجاست رعنای استخوانی آن زمان. یادت هست استخوانی که صدایت می‌کردیم به خانمیّت شما بر میخورد. بعد فحش چارواداری میدادی که فلان به فلان پدر کسی که زن را با یک هوا لایه چربی میپسندد و سیگار میکشیدی؟ نه که فکر کنی چه، محض یادآوری گفتم.» سیگار بعدی را آتش میکند، چشمش را می‌بندد و ادامه میدهد «خب، کجا بودیم؟ ها» ناخن شصت دستی که سیگار را گرفته می‌جود و لختی بعد باز با چشمان بسته می‌گوید «ده سال از روزی که نگفتی مهرداد، صدا زدی آقای محترم و گونه‌هات از عصبانیت برافروخته بود گذشته، رنگ صورتم شد گچ دیوار، از ابروهات فهمیدم که ترسیدی از رنگ پریدگی و بعد خودت را جمع کردی و ادامه دادی به گفتن ترّهات ابوی محترمت که به فلانی بگویید از همان محله خودشان هم نه، از همان کوچه خودشان بگردد سراغ جفت و طاق خودش نه از قیطریه و خانه جواهری‌نسب‌ها و من حس کردم که خون آرام از گردنم بالا می‌رود، می‌رسد به گوش‌ها و بعد گونه‌ها داغ شد و گُر گرفتم. یاد آقا جان و مامان رژه رفت روی پرده‌ی اشک چشمانم. به زور دانستم که رفتی و نیستی، تا فهمیدم فرو ریختم. انگار که ناگهان آسمان آوار بشود بر شانه‌هایم، زئوس دست بگذارد بر شانه‌هایم، «نشسته شدم» روی خیسی نیمکت باران خورده و زنگ زده و چتر از دستانم رها شد، چرخی خورد بر زمین و گوشه‌ای ایستاد تا زل بزند به این ویرانی. آنقدر ماندم همانجا که چتر لبالب پر آب باران شده بود. برش نداشتم و راه افتادم. مامان تا دید حال و روزم را تنگ بغلم کرد. سرم لای موهای جوگندمیش پنهان شد. بوی مامان پر کرد ریه‌م را، شانل فرانسه برود به جهنم، شانل فرانسه برود به جهنم. اما نرفت به جهنم دختر باد و باران، یاد دست‌های سفید و رودهای جاری خون میانش که پیچ می‌خوردند هیچ وقت نرفت به جهنم. شد خیال شیرین کسی که بعد رفتنت خاکستر نشین رویایی شد.


تصویر یک طراحی از است به نام

No comments:

Post a Comment