شانل فرانسه برود به جهنم 2
خاکستر نشین رویایی که باشی و مرهمی باشد برای جای خالی دستهات
بر دستهام، لبهات بر لبهام، تنت بر تن خسته و مجروحی که حالا مانده از من. اصلا
کدام من شاعر؟ کدام من؟ چه میشد که دردها را مرهمی بودی. میدانم حالاست که خواب
بشوی، رویا بشوی، بلند شوی دستهات را بگیری بالا، دریای خون بیاید میان من و تو و
بشویم دو تکه تن در دو سوی این خون روان که میان ما میگذرد. اما شده بودم لقلقهی
زبان مردم. زیر باران خیس تا بشود راس ساعت سه، تمام دل دل کردنها که شاید ترافیک
است و حالاست که برسد، بگذار بشود چهار، شاید بیاید، بمانیم تا پنج. نه نمیآید،
برو لعنتی، چند روز گذشته بود؟ باران بود و من و حیاط پشتی دانشکده که رنج میبافتم
با انگشتهای گره شده در هم. صدای قدمهات نشست و شکست حال و هوای غم را...خواب
نباشم و رویا نباشد آرام تنیدنت به سوی من؟ قلبم از سینه جست نزند بیرون، آبرویم نریزد
و سر نکشم به منتهای آرزوی بودنت که بترسی و نیایی... آرام آرام میتنیدی با شانههای
افتاده و کاپشن سبز رنگت، که آستینش از دستهات بلندتر بود و میآمدی. زل زده بودی مسیر
آمدن را به چشمان سرنوشت نامرادت که من باشم و باران مقنعه را لیس زده بود به
موهای مشکی شبقت و نمیدانستم چه باید بکنم که رنج نکشی، که یادم نماند رنگ پریده
و چهرهی تبدارت. «به دادم برس مهرداد» را گفتی و لبهات سفید بود. دست کشیدم به
خنکی لبهات وقطرههای بارانش را نوشیدم، دندانم خورد به صف مروارید دندانهات، شل
شدی و رها کردی خودت را در آغوشم و چشمهات رفت و پلکها بسته شد. اخطار کتبی بیدرج
در پرونده، آقای دکتر ختایی بکنیدش با درج در پرونده... بلانسبت به تخم پسرتان سر
و ته دانشگاه و دانشکده، رودرواسی نکنید با دانشجوی اخراجی بعد از اینتان، اخطار
کتبی با درج در پرونده انضباطی. دست بگذارم پشتت و ابر بهار چشمانت ببارد، سرت را
بکشم توی سینهام و آرام بگویم که رعنا، رعنا، رعنا مگر خودت نخواستی تمام بشود،
مگر پدرت نگفت تمام آقا جان. به سلامت. بگرد دنبال همقد و قوارهی خودت. حالا بگو چه بکنیم؟ هیچ میدانی ردیف منظم و
مروارید دندانهات حین خنده چه می کند با پسری که کنج حیاط زیر پله کلاسهای مشترک
نشسته، یا در صف اتوبوس پشت ایستگاه قایم شده که نبینیش و آرام تو را چشمچرانی میکند؟
#ادواردهوپر
#EdwardHopper
#Summerinterior
No comments:
Post a Comment