شانل فرانسه برود به جهنم 3
نمیشود به کلمه خیانت کرد، بیش از این میان ابر و مه بدوم
دنبال خیالی که نشد بیشتر مضحکهی خودم میشوم. بگذار راستش را بگویم. همهی این
خوشیها و لذتهای شرمآگین و پاکیزه سمت دیگری هم داشت. تلخ، بغایت تلخ و ماسیده
روی تن خیالهای اغواگر دوردست. دل و دماغ بیش از این بزک کردن این عجوزهی بدقواره
را ندارم. این وجیزه آخر بماند یادگار برای تمام تنهایی که دنیا زیر دهانشان مزه
کرده. مرگ ایستاده کنار در، دستهای مهربانش را تکان میدهد. حالا زمان این اعتراف
تلخ است. یکی دو سال بعد این گرماگرم دستها. بعد از آن روز حیاط پشتی، حال و آنی
که گذشت و بوسه و کناری که رد و بدل شد، هوا برمان داشت. گفتیم همین است که هست. هر که خط ما
را نمیخواند خودش را بتپاند در قد و قواره رویایی که «ما» میسازیم. به شکایت و
دادگاه رضایت ابوی محترمشان را گرفتیم و تمام. باور کن، خودم میخسد گلویم از گفتن و نوشتن اینها،
اما چه کنم، آمدیم و کسی قبلیها را خواند و شنید و یابو برش داشت، تپش قلبش که
بلند شد، لمس تنی که نصیبش شد فرو رفت در کابوس شومی که شروعش حلاوت حلواست،
لیسیدن بستنی خنک زعفرانی در ظهر تابستانی یک جمعه است و بعدش؟ امان از بعدش. به
هر چه میپرستید، کسی به ما نگفت، قرار نیست به شما هم کسی بگوید که برادر من،
خواهر من، بازی سر هیچ است. به اخ و تف کف کوچه نمی ارزی وقتی سکه یک پولت میکند
همان کسی که روزگاری قداره بند پیچهای پریشانی جانت بوده است. وقتی نگاهش خاموش
میشود، خاکستری میشود از خشم و هر چه در دل دارد را بالا میآورد روی تو که روزی
از سر معصومیت به جایی به خاطرهای به عکسی به یادی محرمش دانستهای و حرفی را
یواشکی به او گفتهای. بعد یخ میکنی. دلت میخواهد بلعیده شوی میان گند و کثافت اما
دوباره ناچار نباشی همین آدم را بغل کنی و در گوشش بگویی دوستت دارم. و میکنی، میدانی
که میکنی. جادوی چشمها و تنیدن دستها در بدنها گرم و ملتهب از خیسی عرق تمام شد.
جایش را داد به بوی دود مینی بوس همسایه روبرویی خانه خیابان قیاسی. بوی گند
فاضلابی که از جلو خانه رد میشد و مسافت طولانی تا دانشگاه سرکار علیه. خب، پایانش
معلوم نیست؟ معمولا چقدر طول میکشد؟ یکی دو سالی زجر و رنج و بعد طلاق. خنده های ملعون پدرش و دو تا لیچار
مادرش و تمام. حالا همین کابوس لعنتی مانده فقط. همین کابوس لعنتی که هر شب بغلم
میکند، نوازشم میکند و داغ آهنینش را به تن و روحم میگذارد.
Pablo Picasso / Portrait of Man Ray / 1934
No comments:
Post a Comment