Sunday, October 6, 2013

3

1. میدان ولیعصر، به سمت هفت تیر، هفت و هشت شب
پسر جوانی خم می شود و از پنجره سمت شاگرد به راننده تاکسی می گوید "چرا مسخره میکنی؟ من سوال پرسیدم بعدش نخواستم سوار ماشین تو بشم". راننده عصبانی جواب می دهد که "هرررری بابا حوصله نداریم". پسر می گوید "تربیت و شخصیت هم نداری ظاهراً"، راننده دستی را می کشد پیاده می شود، به سمت پسر می رود، پسر نمی ترسد و می ایستد در برابرش اما جواب کلمات رکیکش را نمی دهد، راننده منفعل می شود بر می گردد به سمت ماشین که برود و دوباره فحش می دهد پسر می گوید "همه کسایی که اینجا هستن فهمیدن چه شخصیتی داری بدبخت"، راننده دوباره فحش می دهد، پسر کفری می شود به سمت راننده می رود و می گوید: " اگه راحت میشی کتک هم بزن دیگه معطل چی هستی؟"راننده جواب میدهد که "معطل مامانت هستم، خوبِت شد؟ همینو میخواستی آش و لاش؟" پسر می گوید" تا کسی خودش فحش مادر بهش نداده باشن امکان نداره که به مادر کسی فحش بدِِه".... راننده کفری مشود به سمت پسر هجوم می آورد و ضربه ای به او می زند...راننده های دیگر میریزند وسط و جمع می کنند قضیه را. پسر اما کماکان ایستاده و باایستادنش پر رو بازی در می آورد، نمی رود، همینطور ایستاده بغل ماشین راننده ، راننده عصبانی کوتاه می آید و کمی جلوتر می رود، یکی دیگر از راننده ها پسر را سوار ماشین دیگری می کند و می گوید:
"این دهنش دست خودش نیست بچه اش بیمارستان، سرطان خون داره، هر دو ماه باید ببرن خونِش رو عوض کنند"
پسر چیزی نمی گوید، ساکت می شود و تا انتهای مسیر حرفی نمی زند.
2. تخت طاووس، ابتدای کوه نور، ده شب
گوشه تاریک خیابان سر وصدایی بلند می شود، با دقت که نگاه کنی یک دختر معمولی را می بینی که دسته های ساکش را گرفته و در حال کوبیدن بر سر و روی سه پسر است، پسرها غش غش می خندند و دختر، عصبانی، فحش می دهد:
بیشرفای بی پدر مادر، "..." خواهر، مادر خودتونه کثافتا...بی همه چیزا...
پسرها فرار می کنند.

No comments:

Post a Comment