Monday, October 7, 2013

4


شب، خارجی، جنت آباد، ایرانشهر شمالی

پسر بچه 5، 6 ساله ای از طریق آیفون تصویری با چاپلوسی در حال صحبت با مادرش است، خانه شمالی است، در کوچه هیچ کس نیست و پسربچه انگار به دلیلی مدام این پا و آن پا می کند: 
- مامان...مامان ...من میتونم برم سر کوچه، دمِ درِ خونه پدرام اینا ؟ شما اجازه میدین؟ 
مادر با پرخاش جواب می دهد:
- در خونه پدرام اینا چه خبره این وقت شب؟ مگه دیشب بابا زنگ زده بود شما قول ندادی بِهِش؟
- آخه مامان، بابا گفت میاد... 
صدای مادر دیگر کاملا عصبانیست:
- همین الان میای بالا، یه لحظه هم توی کوچه نمیمونی... بی ادبِ بی تربیت...بارِ آخرت باشه که بدون اجازه من ...
صدای بسته شدن درب می آید، بچه در حالیکه با دو دست شلوارش را بالا می کشد شروع می کند به دویدن به سمت درب ورودی ساختمان و مادر که صدای بسته شدن درب را شنیده گوشی آیفون را می گذارد....

No comments:

Post a Comment