Tuesday, October 1, 2013

ونک

2.
خارجی، صبح، خیابان ولیعصر، پایین تر از میدان ونک،
زن با چنگ و دندان چند کیسه میوه را را باخود می کشد، با دست چپش یک کیسه بزرگ و سنگین پر از کرفس را و با دست دیگر کیسه هایی پر از  بادمجان و هویج و گوجه فرنگی. پسرش سه چهار ساله است، از مادر عقب مانده کمی. می دود به سمت مادر و انگار چیزی می خواهد. مادر بی حوصله سری تکان می دهد و "نمی شود"ی می گوید و به راهش ادامه می دهد، باز پسر بچه عقب می ماند. بچه دوباره می دود و به مادرش حرفی می زند و باز هم مادر قبول نمی کند. دست آخر بچه با قهر می دود به سمت مادرش و کیسه هویج را به زور از دست او می گیرد هر چه مادر می گوید که سنگین است تاثیری در او ندارد. مادر می ایستد و بچه با غیظ پشت به او می کند و  با کیسه هویج به راه می افتد. مادر می خندد. کیسه سنگین است، بچه اول با دست چپ می گیرد چند ثانیه بعد می دهد به دست راست و دوباره می دهد به دست چپ  و آخر سر، در مانده، با دو دست می گیرد. نمی تواند و چند قدم جلوتر کیسه را زمین می گذارد. مادر خندان به سمتش می آید، خنده مادر را که می بیند لجش می گیرد و دو باره کیسه را چند قدم جلو می برد. مادر می ایستد.  پسر دوباره کیسه را به زمین می گذارد و مستاصل سر به عقب بر می گرداند، مادر بی محلش می کند و انگار طرف دیگری را نگاه می کند. بچه با بغض داد می زند. مامان...بیا...مامان. مادر دوباره خندان می رود به سوی بچه اش. لُپش را می بوسد و کیسه را بر می دارد.


No comments:

Post a Comment