Saturday, April 30, 2016

114

همیشه یه عده دنبالم هستن خانم دکتر. بدهکارم بهشون. قصه‌شون مونده رو دلم. همه‌جا. همه‌وقت. تو خواب، تو بیداری. شب، روز. حالا تازگیا یه عده بچه اضافه شدن بهشون. میگن چرا نمی‌نویسی ما رو، مگه ما چِمونه؟ چی بگم بهشون آخه؟ پنج هزار نفر، پنج‌هزار بچه‌ی آواره گم شدن خانم دکتر.نمردن، زخمی نشدن. گم شدن. گم شدن. من چی بنویسم؟ چطو بنویسم؟ گره داستان چی باشه؟ نقطه‌ی اوجش چی؟ اصن پی‌رنگ چی باشه؟ خانم دکتر خداییش پی‌رنگ چی باس باشه؟ بگم الان کجان اینا؟ خوابن؟ بیدارن؟ گریه می‌کنن؟ یه دختره هست بین اونا که دنبالمه، یه رگه سیاهی از چشمش تا رو لبش هس، گریه‌ی خشکیده. می‌گم بش عمو نکن با من، نیا دنبال من. بخدا چیزی ازم باقی نمونده. غم شما رو مگه میشه نوشت. این اشک خشکیده رو مگه میشه گفت.


No comments:

Post a Comment