Sunday, December 1, 2013

10

خارجی، غروب، روبروی حسینیه ارشاد
مرد حدوداً چهل ساله است با موهای ژولیده و جو گندمی. پای چپش هنگام راه رفتن شل می زند. ناگهان شروع می کند به کتک زدن خودش. دستها را بلند می کند و با تمام توان می کوبد بر سر و صورت خودش، پیرزن موسفیدی که می خواهد وارد مغازه لوازم خانگی بشود از شدت ضرباتش یکه می خورد و سریع تر به داخل مغازه می رود. صداهای خشکی بلند می شود از صربات مرد، و او با خودش حرف می زند یا فحش می دهد. دو مغازه دار بیرون آمده اند و او را نگاه می کنند، اولی به دومی رو می کند و با دلسوزی میگوید:
"...خل شده بدبخت، انقد فشار این زندگی سگ مصب زیاده، اَی ......م تو این روزگار"
دومی پک عمیقی به سیگارش می زند و سری تکان می دهد، انگار در دلش می گوید
گه نخور حرومزاده، تو نمیخواد ادای آدمای دلسوز رو در بیاری، مرتیکه دزد ناموس
کسی که خودش را می زند می رود در برابر یک داروخانه می ایستد و دوباره شروع می کند به زدن خودش، دو دستش را بالا می آورد و بر سر خود می کوبد و بعد چپ و راست به خودش سیلی می زند. انگار تصویر خودش را در شیشه دارخانه دیده باشد، بهت زده می شود و بیشتر خودش را کتک می خورد. همه کسانی که در داروخانه هستند، حیران به او می نگرند. حتی زنی که قصد دارد رنگ موی گیاهی بخرد و فراموش کرده کیفش را از ماشین بیاورد. 
یک دختر و پسر از جلوی داروخانه می گذرند، دختر دستش را در جیب پسر فرو کرده و با هم پچ پچ می کنند. دختر حواسش نیست به مردی که خودش را می زند. نزدیک داروخانه که می رسند سرش را بالامی آورد، متوجه او می شود و جیغ کوتاهی می کشد و همزمان بیشتر به آغوش پسر همراهش فرو می رود. پسر همراهش نفهمیده قضیه چیست و بیخودی غیرتی می شود. می خواهد در برابر دختر خودی نشان بدهد، بر سر مردی که خودش را می زند بلند داد می زند "هوی". مردی که خودش را می زند اما هیچ نمی گوید، حتی نگاهشان هم نمی کند. تنها خودش را می زند مردی که خودش را می زند، تنها خودش را می زند مردی که خودش را می زند. تنها خودش را می زند مردی که خودش را می زند

No comments:

Post a Comment