Saturday, March 8, 2014

26

خس خس می کرد سینه اش و با دست چپ فرمان را نگه داشته بود، قد بلند بود وصورتی استخوانی داشت از آنها که معلوم بود حسابی اهل کار است، لر بود. خودش می گفت زن و بچه شهرستان هستند و خودش اینجاست.در این خراب شده و با پیکان مدل 72 خط میرداماد کار می کند، البته خطی ها اگر بگذارند. پرسیدم که بچه داری، دست بردی توی داشبورد و یک کاور مملو از کاغذ درآورد
- قلب بچه ام خرابه، باید ببرم بخوابانمش بیمارستان رجایی. ...اگر خدا بخواد سه شنبه.
- بیمه داری؟
گفت نه و خشک و مستقیم جلو را نگاه کرد. انگار که بخواهد بگوید گه نخور مردک، بیمه کجا بود؟ یک لکسوس که رد شد مسافر عقبی گفت نه به اینا که میلیارد دارن نه به ما بدبختا. راننده از آینه نگاهش کرد و گفت
- بخدا سر میرداماد با یکی از همینا دعوام شد. نیم ساعت میرداماد بسته بودم. یگانویژه آمد آخرش. یه پرادو وایساد پشت سرم و هی بوق می زد. فحش که داد شاکی شدم. بردمش کلانتری.
چشمانش برق می زند
- 50 نفر از سر همی چهارراه بردم برام شهادت دادن. بش گفتم چه فکر مکنی با خودت. پول داری که پول داری. منم بابام دولتمند بود پولدار می شدم.
مسافر عقبی می گوید که جهان کودک پیاده می شود. نگه می دارد راننده.من هم پیاده می شوم. پیرمردی که او صندلی عقب نشسته بود اما دیرتر پیاده می شود. به عمد. گذاشته بود که ماشین خلوت شود تا دست بکند توی جیبش و ده هزار تومان بدهد به راننده.
- بخدا قبول نمکنم. ای کارا چیه؟
پیرمرد پول را می چپاند در دستان راننده و می گوید عیدی پسرت. توکل کن به خدا

No comments:

Post a Comment