فضای شرکت بود، اطاق خودم. فهمیدم پشت کامپیوترم سایه نشسته، منم کنارشم. کبریت درآورد که سیگارشو بیگیرونه. خواستم چاپلوسی کنم زدم تو گوگل که مفلسانیم و هوای می و مستی داریم. خندید؛ گفت ای بابا، تو هم میخوای حال ما روبگیری؟ بعد راه افتاد به سمت پنجره اتاق، طبقه چارُم، رفت تو پنچره، گفتم الان میفته پایین، خونِ سایه میمونه به گردنم. پوست تنش چروک شده بود. انگار از رو تخت مردهشورخونه پا شده بود. زبونتو گاز بگیر. سایه بمیره چه گهی بخوریم؟ یهو شرکت شد خونه، پنجره شد در بالکن، رفتیم تو بالکن، نشست بغل نرده های بالکن. گفتم استاد داخل هم بکشید ایراد نداره، لبشو گزید گفت این کارا رو لطفی و شجریان می کنند من اهل آزار کسی نیستم. میخواستم بگم خوشا آزارشما استاد که یهو غیب شد سایه، بالکن شد زندون. یکی در سلول رو باز کرد گفت هر کی پررویی کنه میدم ممد نمیدونم چی چی چپقش رو چاق کنه....من اینجا وکیلبندم، حرف اضاف کسی نزنهها..... بعد رفت و برگشت. دم در سلول گیرم آورد، دم گوشم گفت بابا من خودم هم ستوننویس روزنامه اطلاعات بودم با اینا مجبورم اینطور تا کنم وگرنه زنده زنده میخورن منو. قرار شد ببرنمون بازجویی. قطارمون کردن. دست عقبی رو شونه جلویی. سرتو بندا پایین توله سگ. کسی دست به چشم بند بزنه دساشو می شکنم. دست پشتی عرق کرده بود.
شونه م خیس شده بودم. خدا خدا می کردم زودتر بریم پایین. آخرش بردنمون پایین، یه طبقه، دو طبقه، سه طبقه، بازجو پروندمو دید گفت لاتام که هستی. مادرتو.....م. بعد داد زد این دزده، سیاسی نیست. اشتباه شده. رفتم تو دزدا. هر چی خواسم داد بزنم که بابا من سیاسیم، نشد. صدام در نمیومد. بردنم. بلا ملا سرم آوردن. هیشکی نبود کمک کنه. یه زمانی همه خوبا اوین
بودن. یادته؟ هی میگفتم بریم بگیرنمون، بعدش ببرن اوین، 350. زندان شده دانشگاه. ای بابا. یادته؟ بعد یهویی برگشتم تو شرکت. رفتم دستشویی، سقف نم داده بود، چند قطرهی آبِ هیز از بالا زل زده بودن تو چشام. هی می ترسیدم شاش طبقه بالاییا باشه، کج میکردم خودمو. اصن نفهمیدم چی کار کردم. نصفه نیمه نشسته بودم سر کاسه. برگشتم تو اطاق. دیدم سایه نشسته کنارم. دارم باهاش حرف میزنم. خودمو دیدم، می فهمی؟ هول ورم داشت. چشامو باز کردم. خونه بودم. تو تخت. یه باد خنکیم میومد. گفتم معصوم خوابِ سایه رو دیدم. گفت آخِی، تو چقد حیوونکی هستی. بغلم کرد. ولی من حیوونکی نبودم. داشتم فک میکردم اگه یه فتحه رو بکنی ضمه چه خونی راه میفته تو شعرای سایه.
No comments:
Post a Comment