با لباس رفتگریاش
دوید میان اتوبان مدرس، ماشینها بوق زدند، اعتنایی نکرد تا رسید به گاردریل میان
دو لاین. دست گذاشت بر گارد ریل، از کمر خم شد به روی آبپاشی که چمنها را آب میداد.
چشمانش را بست، دهانش را گشود. آب خورد و موهای لَخت روی پیشانیش خیس خوردند. سر
بلند کرد و خندید صورتش را به چپ و راست تکان داد تا آب صورتش بپاشد به اطراف...چند
متر جلوتر به درختی کیسهی زبالهی سیاه رنگی گره زده شده بود. کیسه پاره بود از
باد و در هوا تکان میخورد، عزادار کودکی که تشنه دویده بود میان
اتوبان تا برسد به گاردریل.
(عکس از خبرگزاری فارس)
No comments:
Post a Comment