Sunday, July 26, 2015

75


اگر خوب دقت کنید همیشه وقت‌هایی هست که ماشین‌ها بی‌دلیل سرعت‌شان  کم میشود، یکهو مکث میکنند، بیخودی روی ترمز می‌زنند، ناگهان معکوس میکشند......بعد شاکی می شوند از ماشین روبرویی. پیاده میشوند و دعوا میکنند. یا به سرنشین بغل دستیشان گله می کنند از لَش شدن ماشین. بعضی هم به راننده سرکوفت میزنند که رانندگی نمیداند......اما این راز را تنها معدودی میدانند که سنگینیِ بیدلیل و گاهبهگاهی ماشینها از نگاه خیره کسانی است که از پنجره‌ی خانه یا اداره، از دفتر کار یا اطاقِ خواب، سنگینی مهیبِ تنهاییشان‌ را زُل میزنند به اتوبان، به جاده، به خیابان. خیره می شوند به رفت و آمد ماشینها. هیچ حواسشان نیست که لیوان چایی سرد شده در دستانشان و دل دادهاند به رویای دور و درازی که پایانی ندارد....به کوچهی بچگیهاشان، به دلدار رفته از دست‌شان. بعد حجمِ سنگینِ دلتنگی‌شان را هُل دادهاند به روی خطِ سیر نگاهشان تا تالاپ تالاپ بیفتد بر ماشینهایی که میگذرند و سرعتشان را بگیرد که کجا با این عجله؟ همه هیچ است و خسران و حسرت...خوب است که ماشینها چپ نمیکنند از هیبت اینهمه تنهایی.
نقاشی:
نوستالژیا، از خوزه هیگوئرا، رنگِ روغن، 
http://www.touchtalent.com/.../Nostalgia-oil-on-canvas 

No comments:

Post a Comment