Saturday, February 1, 2014

15


داخلی، اتاق خواب یک زن و شوهر پیر که کنار هم دراز کشیده اند، زن از خواب بیدار می شود و متوجه می شود که مرد چشمانش باز است و خوابش نبرده است:
- خوابِت نبرد؟
- نه
- انقد فکر و خیال نَکو...صُب شد
- خواب دیدم...صورتِ حسین کبود بودن...پریشان بود...صدام می زد مَ هَی نمیتانستم نزدیکش بشم...هی بُغضِش میگرفت بعد میفهمید مَ وایسادم جلوش، بُغضِشَ مُخورد....قیافش برگشتود عین بَچَگیاش...
- اِی بدبختی .... دست بردار از ای فکرای هر روز هر روزت....بِرُو خوابِتَ بَرِی آب بگو دلت آرام بگیرَه ...بسپرش به مرتضا علی 
پیرمرد نفس عمیقی می کشد و غلت می زند به سمت دیوار سمت راستش و با خودش فکر می کند که حسین الان کجاست؟

No comments:

Post a Comment