Monday, February 10, 2014

19

شب، خارجی، اتوبان ستاری، قبل از خروجی شیخ فضل الله، یک دستفروش ترافیک داد همه را در آورده. محض خالی نبودن عریضه هم که شده مردم بوق می زنند. مرد جوان نرگس می فروشد. یک آزرا شیشه را پایین می دهد و قیمت می کند. می دود. با شتاب می دود. راننده می گوید گران است، قیمتی را می گوید و شیشه را بالا می دهد. دختر کنار دست راننده شبیه نقاشی است بس که مالیده به صورتش. مرد جوان به شیشه می زند. شانس بدش ترافیک باز می شود. نا امید می دود کنار آزرا و دوباره به شیشه می زند که قبول به همان قیمت که خواستی. بوق ماشین ها. بوق کر کننده ماشین ها.در آخرین لحظه آزرا صبر میکند. راننده گل را می خرد و ماشین ها کاملا به راه می افتند. مرد جوان راه می رود زیر نور افکن ماشین ها و با خشم اطراف را می نگرد.

No comments:

Post a Comment