Saturday, November 7, 2015

102


اَبر
... 
به پیرمرد گفت: 
- توروخدا نرو، اگه بری دلم تنگ میشه. 
پیرمرد اما هیچی نگفت. با چشمای خاکستریش زل زد میون دو چشم پسرش و لبش لرزید. پسرش یهو حس کرد که دستای پیرمرد سرد شده‌ن. دل پسر پر کشید به آسمون دنبال پدرش. این‌ور رو گشت نبود. اون‌ور رو گشت نبود.  خسته که شد نشست رو یه ابر خوشگل و شروع به گریه کرد. بارون عجیبی شروع شد. خدا خشمش گرفت و رعد و برق فرستاد برا بنده‌هاش. 
سه روز پشت هم بارون بارید و انگار ابرا به این زودیا نمی‌خواستن بی‌خیال بشن. یه دختر چشم درشت رو زمین، میون این شهر شلوغ، پلکاش رو زد به هم و به گربه‌ا‌ش گفت:
- من میدونم چرا بارون میاد. یکی دلش گرفته. نشسته اون بالا هی گریه می‌کنه. 
رفت پشت بون خونه‌شون نشست و رو به آسمون داد زد:
- من دلم خورشید می‌خواد. آهای پسره‌ی گریه‌ئو چرا اینقده گریه می‌کنی؟
پسر دماغشو کشید بالا و ازون بالا نیگا کرد به چشمای درشت دختر و گفت:
- دلم خیلی تنگه، دیگه هیشکی پیشم نیست. 
- من بیام پیشت؟ 
پسر شونه‌هاش رو انداخت بالا، اما تهِ دلش آرزو کرد دختر بیاد پیشش. دختر فهمید پسر چه آرزویی کرد. به گربه‌ش نیگا کرد و با خودش گفت چیکار کنم، چیکار نکنم و آخرش یه فکر خوب رسید به کله‌ش. آروم دم گوش گربه‌‌ش گفت: 
- الان می‌رم میارمش پایین. تو همین‌جا بمون. باشه پیشولیِ خودم؟
پیشولی دو بار پلکاشو به هم زد و دمشو تکون داد یعنی که نرو، دیگه برنمی‌گردی. دختر به دلش بد افتاد اما پر کشید رفت رو همون ابری که پسر نشسته بود و گفت: 
- اگه دلت خیلی تنگه یه کم ابر بخور، ابر که بخوری شیکمت گنده میشه، جا برا غصه‌ها باز میشه، دیگه دلت تنگ نمیشه. 
پسر گریه‌ئو با تردید گفت:
- تو از کجا می‌دونی؟
دختر گفت 
- مامانم همیشه می‌گه. 
پسر گریه‌شو تموم کرد و شروع کرد به خوردن ابرا. همه‌ی ابرها رو که خورد فقط موند همون ابری که نشسته بودن روش. یه نیگا کرد به دختر و گفت:
- اگه اینم بخورم هر دومون میفتیم پایین. اونوخ چی میشه؟ میریم پیش بابام؟
دختر دلش گرفت، اشک اومد به چشماش. هیچی نگفت، پسر رو بغل کرد و بوسید. پسر هم ابر آخر رو خورد و هر دوشون خوردن زمین.  بارون تموم شده بود، خورشید خانوم بیرون اومده بود و مردم شادی می‌کردن. پیشولی هر چی به آسمون نیگا می‌کرد می‌دید همه‌جا ابریه،  ابرای قرمز. قرمزِ قرمزِ قرمز. 
نقاشی:
خودکشی دوروتی هِیل، 1939، فریدا کالو

No comments:

Post a Comment