Saturday, November 14, 2015

105

آه، کوروش- پایان.
صدای مهمانی‌ جن‌ها در اتاق کنفرانس لحظه به لحظه بیشتر می‌شد...تقریباً رسیده بود پشت در اتاق کنفرانس. صدای قهقهه، صدای ناله‌های شهوانی، صدای ریزخند و پچ پچ و نجوا. مادرش همیشه جن را علامت گناه می‌دانست. اعتقاد مادر مرحومش این بود که جن عذاب خداست برای کسانی که گناهی نابخشودنی مرتکب می‌شوند. او هم گناهکار بود. خودارضایی. مخصوصاً خودارضایی دیشب آن‌هم به‌یاد خانم منشی. یقین پیدا کرد آن‌چه از صبح رخ داده، تمام این بدشانسی‌ها، همه و همه معنادار هستند. خدا خوب حقش را کف دستش گذاشت. حکمتت رو شکر خدا. چشمانش پر از اشک شد. دست‌های لرزانش دستگیره‌ی در اتاق را لمس کرد. اجنه چنان فریاد زدند که انگار به اوج لذت رسیدند. حتم پیدا کرد درست فهمیده است. خدا می‌خواست در در این مهمانی زشت اجنه، کثیفی کار او را یادآور شود. برای بار هزارم به خودش قول داد دیگر این کار شنیع را نکند. دلش به هم خورد از بی‌ارادگیش و ناگهان درد شدیدی در دست چپ خود احساس کرد. درد از بالای شانه کشید به قلبش، انگار گلوله خورده باشد. قفسه‌ی سینه‌اش داشت می‌ترکید. به خر خر افتاد. سخت نفس می‌کشید و برای حفظ تعادل به دیوار روبروی در تکیه داد. نفسش به زور بالا می‌آمد. یک دست را گذاشت بر سینه‌اش و گلدان از دست دیگرش رها شد و با صدای مهیبی شکست. چشمانش سیاهی رفت و بر زمین افتاد. نیمه بیهوش بود. صدای داخل اتاق ناگهان قطع شد. یکی دو دقیقه که گذشت در اتاق کنفرانس باز شد. آبدارچی هراسان بیرون آمد و تا او را دید که افتاده، نشست روبرویش و با لکنت زبان صدایش زد. آ..قا... کوروش، آ...قا...کوروش. نمی‌توانست پاسخ بدهد. آبدارچی چند سیلی به گوش او زد. از بیهوشی او که مطمئن شد رو به اتاق گفت: بیا بیرون، سکته کرده بدبخت مثکه. تو با دربست  برو تا کسی نیومده. من زنگ بزنم اورژانس. 
کوروش در آن لحظاتِ آخرِ هوشیاریش خانم منشی را شناخت. 

نقاشی:

روسپی‌خانه‌ی آوینیون، پابلو پیکاسو، 1907

No comments:

Post a Comment