Sunday, October 4, 2015

86

مراسلات 5
آقای عزیز،
همانطور که قول داده بودم به محض دریافت پاسخ خانم مارگارت این نامه را نوشتم. دیروز بعدازظهر، شایان به خانه‌ی من آمد. اندکی از دیدن وضعیت او یکّه خوردم. سر و وضعی آشفته داشت و کاپشنش کاملاً خاک آلود شده بود. از او خواستم تا داخل بیاید و بنشیند روی مبل تا آرامش خودش را به دست بیاورد، برایش شربت بیدمشک هم درست کردم. طفلک به شکل عجیبی مضطرب بود. چطور بگویم، انگار از شنیدن چیزی مبهوت شده بود یا خدای ناکرده چیز ترسناکی دیده بود. هر چه پی‌جور شدم علتش را به من نگفت. تنها از من خواهش کرد به شما بگویم که مادرش، یعنی خانم مارگارت به هیچ عنوان تمایلی به شنیدن صدای شما یا دیدن شما یا حتی خواندن نامه‌هایتان ندارد. مرا ببخشید که ناراحتتان می‌کنم اما ظاهرا به محض دیدن کارتون نامه‌های شما ایشان همه‌ی آن‌ها را به آتش کشیده است. شایان چیز دیگری نگفت، انتهای صحبتش انگار که بغض خودش را بخورد از من برای سیگار کشیدن اجازه خواست که من موافقت نکردم. راستش خودم سیگاری هستم، اما دیدن این‌که جوانی چنین رعنا، در این سن و سال بخواهد سیگار بکشد آن‌چنان آزار دهنده بود که بخواهم وانمود کنم دود سیگار آزارم می‌دهد. شایان شربتش را نیمه‌کاره رها کرد و رفت. بسیار متاسفم که این اتفاق رخ داد و من نتوانستم کمکی به شما کنم تا بتوانید با خانم مارگارت در ارتباط قرار بگیرید. امیدوارم صبور باشید.
پنجم جولای
عموزاده
نقاشی:
Corridor in the asylum - Vincent van Gogh, 1889

No comments:

Post a Comment