Thursday, October 22, 2015

97

سیلویا قسمت پنجم- پایان
پلک می‌زنی
صدای کلیدی می آید که می‌چرخد میان قفل. یک ساعت دیگر اذان است. چیزی نمی‌خواهی ؟
مِراخ می‌گفت چمدانش را باز کرده و در اتاقِ کتابخانه چیده وسایل را، مخصوصاً خانه‌ی دیگران همیشه مراعات می‌کرد. کفش را گذاشته در جاکفشی. چایی را به راه کرده و حمامش را رفته است. در دستشویی مشغول تراشیدن ریش بوده که تو با مقصودی رسیده‌ای، مضطرب. نفهمیده‌ای که کسی هست در خانه. مِراخ در دستشویی مانده که چه کند و مبادا مزاحم باشد که فهمیده قضیه از چه قرار است. موبایل در جیبش بوده و پیام داده به من. تا برسم کار از کار می‌گذرد. 
کلید را که چرخاندم، مقصودی لم داده بود بر راحتی نازنینم با زیرپیراهنی و سیگار دود می‌کرد که از جا پرید و سلام کرد. خوب خاطرم نیست بعد چه شد. اول تو را دیدم یا مِراخ بیرون پرید؟ یادِ دوری مانده در ذهنم که اول مراخ دوید و هر دو دستم را گرفت. بغلم کرده بود به دلداری و به کردی قسم ‌می‌داد که بدترش نکن. تا برسم به تو مراخ را می‌کوبم به در ورودی، بیرونش می‌کنم، مقصودی فرار می‌کند. در را سه قفل می‌کنم و نگاهت می‌کنم. می‌لرزی. می‌بینم که می‌لرزی. اما با همان لج همیشگی خودت را از تک و تا نمی‌اندازی. رنگت شده گچ دیوار. زیپ شلوارت باز مانده و پیرهن سفید گل‌دارت را پوشیده‌ای. درست جلوی در دستشویی می‌رسم به تو، مشت اول، پرتاب می‌شوی به اتاق کتاب‌خانه. تلو تلو خوران بلند می‌شوی، نیم‌بند روی پاها می‌ایستی، آرام می‌گویی بی‌شرف. لب‌ها بنفش با لبخند کم‌رنگ. مشت دوم. سرت کوبیده می‌شود به به کنج‌ِ تیزِ قفسه‌ی آخر کتابخانه. خون از دهانت. می‌نشینم بر سینه‌ات. دوبار دیگر، سه بار دیگر، چهار بار دیگر، تا فهمیدم که تمام شدی. بلند می‌شوم، گیج می‌نشینم کنارت. قپانی که می‌برندم بیرون مِراخ بر سرش می‌کوبد و مویه می‌کند، به کردی. 
مژه‌ها بر هم می‌آید.
آمرزشی نیست سیلویا در تاریکی و هراس. سیاهی مطلق است، بی هیچ نقطه روشنی در انتها. ماندن میان عطر موهای تو آمرزشی نیست سیلویا. 
پلک می‌زنی، 
صدای کلیدی می آید که می‌چرخد میان قفل، حاضری؟
نقاشی: 
برای پرداخت اجاره چه غلطی بکنیم؟ یا قاتل شهر کمدن، اثر والتر سیکرت، 1908

No comments:

Post a Comment