مراسلات 12- پایان
سرکار خانم سارا کمالی،
با سلام
من احمد حجتجلالی هستم. دبیر بازنشستهی یکی از دبیرستانهای تهران. حدود یکماه پیش این خانه را خریداری کردم و ده روزی میشود که به اینجا نقل مکان کردهام. با توجه به پیگیریهای بنده از همسایهگان هیچگاه شخصی به نام خانم عموزاده در این آدرس سکونت نداشته است و این واحد بیش از پانزده سال متعلق به خانمی ارمنی به نام مارگارت دراُهانیان، همان شخصی که بنده حدود یکماه پیش با او معامله کردم، بوده است. در حال حاضر متاسفانه هیچ اطلاعی از محل سکونت او ندارم. وظیفهی وجدانی خود میدانم که به اطلاع شما برسانم اطلاعات شما بسیار ناقص است. بر مبنای صحبتهای همسایگان قدیمی این مجتمع این خانم سرنوشت بسیار تلخی داشته است، پناه بر خدا. شوهر ایشان به صورت ناگهانی خانه را ترک میکند و از ایران میرود. خانم مارگارت هم پس از این اتفاق ضربهی عاطفی شدیدی میخورد. در اینحد که یکی از همسایهها شهادت میدهد فردای روزی که شوهر ایشان خانه را ترک میکند تمام موهای خانم مارگارت سفید شده است. چند روز پس از این اتفاق بهدلیل مشکلات مالی خانم دراُهانیان به هر دری میزند تا بتواند کاری برای خودش دست و پا کند، یکی دیگر از همسایهها شهادت میدهد که با چشم خودش دیده که خانم مارگارت به خانهی مردم میرود تا با نظافت و سبزی پاککردن و این قبلی کارها بتواند پولی دست و پا کند. پس از مدتی شایان، فرزند شیرخواره ایشان، به دلیل نامعلوم از بین میرود. با کمال حیرت یکی از همسایهگان هم ذکر کرد که در همانزمان شایعاتی وجود داشته است که خود خانم دراُهانیان فرزندش را از بین برده است. از آن به بعد تا همین یک ماه پیش خانم دراُهانیان به تنهایی در این واحد زندگی میکردهاند و البته بسیار منزوی و گوشهگیر بودهاند. نکتهی دیگری باقی نمانده است. آدم چه چیزها که نمیبیند. این همه قساوت میان بندگان خدا؟
با تشکر
احمد حجتجلالی
سرکار خانم سارا کمالی،
با سلام
من احمد حجتجلالی هستم. دبیر بازنشستهی یکی از دبیرستانهای تهران. حدود یکماه پیش این خانه را خریداری کردم و ده روزی میشود که به اینجا نقل مکان کردهام. با توجه به پیگیریهای بنده از همسایهگان هیچگاه شخصی به نام خانم عموزاده در این آدرس سکونت نداشته است و این واحد بیش از پانزده سال متعلق به خانمی ارمنی به نام مارگارت دراُهانیان، همان شخصی که بنده حدود یکماه پیش با او معامله کردم، بوده است. در حال حاضر متاسفانه هیچ اطلاعی از محل سکونت او ندارم. وظیفهی وجدانی خود میدانم که به اطلاع شما برسانم اطلاعات شما بسیار ناقص است. بر مبنای صحبتهای همسایگان قدیمی این مجتمع این خانم سرنوشت بسیار تلخی داشته است، پناه بر خدا. شوهر ایشان به صورت ناگهانی خانه را ترک میکند و از ایران میرود. خانم مارگارت هم پس از این اتفاق ضربهی عاطفی شدیدی میخورد. در اینحد که یکی از همسایهها شهادت میدهد فردای روزی که شوهر ایشان خانه را ترک میکند تمام موهای خانم مارگارت سفید شده است. چند روز پس از این اتفاق بهدلیل مشکلات مالی خانم دراُهانیان به هر دری میزند تا بتواند کاری برای خودش دست و پا کند، یکی دیگر از همسایهها شهادت میدهد که با چشم خودش دیده که خانم مارگارت به خانهی مردم میرود تا با نظافت و سبزی پاککردن و این قبلی کارها بتواند پولی دست و پا کند. پس از مدتی شایان، فرزند شیرخواره ایشان، به دلیل نامعلوم از بین میرود. با کمال حیرت یکی از همسایهگان هم ذکر کرد که در همانزمان شایعاتی وجود داشته است که خود خانم دراُهانیان فرزندش را از بین برده است. از آن به بعد تا همین یک ماه پیش خانم دراُهانیان به تنهایی در این واحد زندگی میکردهاند و البته بسیار منزوی و گوشهگیر بودهاند. نکتهی دیگری باقی نمانده است. آدم چه چیزها که نمیبیند. این همه قساوت میان بندگان خدا؟
با تشکر
احمد حجتجلالی
نقاشی
مدهآ (در آستانهی کشتن فرزندانش)، از یوجین فردینان ویکتور دلاکروز (اوژن دلاکرو)
No comments:
Post a Comment