قصههای حسین شیرزادی
Friday, December 5, 2014
32
غروب. خارجی. خیابان صانعی. نرسیده به میدان ونک.
توالت فرنگی مستعملی که گوشه خیابان رها شده بود زیر باران غسل می کرد و دیوانه وار می خندید.
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment