Friday, December 5, 2014

41

بگو بهش دخترت باعث زندگی مردم شده. هفت سال نیشستِ زیر پای کامبیز. اول زنش رو بیرون کرد. بعد بچه هاش رو فرستاد خونه من. حالام می خواد کاری کنه پسرم بیاد ارث بخواد از مادرش. بهشون بگو اگه خونواده دارین برین اون فتنه رو جمع کنین از دور و بر پسر من. تو دختر سالم سراغ داری رفته باشه آرایشگری؟ کدومشون سالمه که این باشه.
]چادرش از سر کمی کنار رفته، جمع و جور می کند خودش را، گوشی موبایل را می دهد به دست چپش. صفحه موبایل خیس شده بس که صحبت کرده یک دستمال مچاله شده هم در دست دارد[
دیروز اومد خونه. جواب سلامش رو ندادم. عاطی هم بود با علی آقا. علی آقا زد تخت سینه اش گفت مادرت اومده در خونه من که دامادشم گریون. گفته پسرم داره بیرونم می کنه. دوباره زد تخت سینه اش گفت تو مردی؟ خوش به غیرت نداشتت. عاطی اومد وسط جداشون کرد.
چی بگه بدبخت؟ هیچی. نشست لب باغچه. شروع کرد به گریه. یهو با دو تا دست زد تو سر خودش. گفت مامان غلط کردم. دوباره زد گفت مامان گوه خوردم. ببخش. حلالم کن. همه اش تقصیر این سلیطه اس. جیگرم کباب شد اشک اومد به چشماش. رفتم جلو که نذارم بزن...
]منشی اسم زن را می خواند. نوبت دکترش فرا می رسد.[

حالا میگم بهت. نوبتم شد. همه اینایی که گفتم بهت رو بگو به مادرش.

No comments:

Post a Comment