Wednesday, December 17, 2014

53

موهای سر راننده کاملا سپید شده است. دو دستی فرمان را گرفته، گرمکن ورزشی پوشیده و با لکنت صحبت می کند. طبیعتاً پراید دارد و در حال مسافر کشی است. یک آقای جوان با گوشی آیفون جلو نشسته است و باعث ناراحتی راننده شده است. نه اینکه کاری کرده باشد یا توهینی یا با موبایل صحبت کرده باشد. یک جورایی نچسب است برای پیرمرد. پیرمرد با خودش فکر می کند که مسافر در حال اندیشیدن به این نکته است که او نه تنها از اسب افتاده بلکه از اصل هم افتاده که دارد مسافر کشی می کند و بعد از شنیدن کلمه دربست چنان زد روی ترمز که دود از لاستیک بلند شد. 
پس از چند دقیقه سکوت. مرد متشخص برای اینکه چیزی گفته باشد شروع می کند به حرف زدن:
- واقعا رو ماشین کار کردن اعصاب می خواد حاجی، مگه نه؟
پیرمرد پاسخ می دهد که:
من که رو ماشین کار نمی کنم. الان دارم بر میگردم خونه. سر راه برگشت دو تا بنده خدا رو هم اینور اونور می کنم. واسه ثوابش. یه عمر کار کردیم بسمونه. سخته تو خونه موندن. خیلی. اونم برا من.
سکوت می کند و مدتی به جلو خیره می شود، انگار که خاطره ای بیازاردش و یا شاید پشیمان باشد از اینکه به نصیحت همکار قدیمیش که همیشه می گوید "با آدمی که خودش رو چُس می کنه نباس درد دل کرد، ماها از اسب افتادیم از اصل که نیفتادیم" عمل نکرده است. بعد از یکی دو دقیقه که مسافر حرف پیرمرد را بی پاسخ گذاشته به این دلیل که غرق در افکار خودش است پیرمرد بیشتر ناراحت می شود. هر چه نباشد آخر صحبت درد دل کرده بود. شما هم بودید بهتان بر می خورد.
- تو فک می کنی من چند سالمه جوون
- شصت باید باشی حاج آقا
پیرمرد پوزخند می زند
- هه. من متولد سی و هفتم. موهام سفید شده. مربی کشتی بودم. الان رو نبین که نفسم در نمیاد.
- پس زود بازنشسته شدین. مگه از چند سالگی کار می کردین؟
- زود، خیلی زود. البته سختی کار خورد بهمون. حکایتش مفصله.
مرد متشخص برای همدردی با لحن لوسی که ناخواسته مایه چندش پیرمرد می شود می گوید
- آخی. خدا قوت بده. با این حقوقای بازنشستگی حتما گذران زندگی هم خیلی سخت شده.
این حرف را نباید می زد. دقیقا دست می گذارد روی نقطه حساس پیرمرد و حسابی بُراقش می کند
- کی گفته؟ اتفاقاً وضعم خیلیم خوبه. من دو میلیون و صد حقوق بازنشستگیمه.
- جدی؟ نه بابا. خب خدا رو شکر. خدا رو شکر. خیلی خوبه. بیش از حد خوبه. حاج آقا من سر همین کوچه پیاده میشم.
پیرمرد فکر می کند با خودش که این جوجه فکلی حتما باور نکرده.
- باورت نشد؟ ای بابا. بذار فیشم رو نشونت بدم.
می رسند سر کوچه. پیرمرد ترمز می کند و خم می شود به بدبختی دست می کند توی داشبرد را بیرون می ریزد، دو بسته سیگار بهمن سفید، یک اسپری , دو دفترچه بیمه تامین اجتماعی و مقادیر زیادی قرص و دارو. را بیرون می ریزد. سینه اش حسابی به خِس خِس افتاده. اما فیش لامصب پیدا نمی شود که نمی شود. مرد متشخص عجله دارد. حالا دیگر از ماشین پیاده شده و می گوید
- قبول حاج آقا. خیلی خوبه. خدا رو شکر که حقوقتون اینقدر خوبه. با اجازتون.
در ماشین را می بندد. پیرمرد با حرف زدن مانع رفتنش می شود.
- تو باورت نمیشه. حالا بذا دفه بعد که سوار شدی نشونت میدم. بابا چی فک کردین شما جوونا. ماها واسه خودمون داریم حال می کنیم.‌ اصن وایسا ببینم. مسافر کشی مگه بده. مگه عاره؟
لحنش بیخودی عصبانی شده است
- خب خدا رو شکر. دست شما درد نکنه.
- دست من هیچ وقت درد نمی کنه جوون.
جوون روطوری میگوید انگار که گفته باشد دیوث. در بسته نشده گاز را می گیرد و حرکت می کند. راه می افتد و می رود. از دور انگار داخل ماشین با خودش هم حرف می زند. مسافر تعجب می کند. با خودش می گوید 
من که چیزی نگفتم. 
راننده اما به چهارراه می رسد. هنوز در حال فحش دادن به جوان است که موبایلش زنگ می خورد. خانمش است. 
سلام حبیب آقا. ماستمون تموم شده. یه دونه کم چرب بگیر سر راهت. یه کارت تلفن خارجم بخر شب زنگ بزنیم حال بچه ها رو بپرسیم. الان کریسمسه. بیدارن.

No comments:

Post a Comment