Friday, December 5, 2014

34


عصر جمعه. ایستگاه مترو آزادی. یک مرد با پیراهنی طوسی که دگمه اول آن را باز گذاشت است.
در نگاه اول و از دور تنها یک ازدحام است و یک صدای نخراشیده.
نزدیک تر اما فردی میانسال است با ریش های جو گندمی. تقریبا کچل. با یک عینک افتابی بی ریخت و بد قواره که معلوم نیست چرا در فضای بسته به چشمانش زده. مردم دورش را گرفته اند و او شیرین زبانی می کند. تند و تند دارد حرف می زند بدون اینکه مخاطب خاصی داشته باشد. گاهی با خودش گاهی با دیگران. با صدای بلند از خاطرات ژاپنش می گوید:
رفته بودم اداره میراث فرهنگی ژاپن. همشون مثه سیب و گلابی و هلو . خوشگل و تر و تمیز. (ذوق می کند)اونجا که بابا مرداشونم خوشگل بودن. از خانوما صاف و صوف تر. منم خاطر خوا زیاد داشتم, میدونی چرا؟ چون قدم بلند بود. یکی پرسید چرا اینقده بلندی؟
قطار می رسد جمعیت با مرد سوار قطار می شوند.

یکی پرسید چرا اینقده بلندی؟ گفتم بارفیکس میرم اخه (اویزان می شود به میله های مترو و بارفیکس می رود دوباره ذوق می کند) بی ادبی نباشه ها اما مونثا خیلی دنبالم میفتادن. اخه طفلکی مردای خودشون ریش نداشتن (صدایش را پایین می اورد) ریش که هیچی کلا چیزی نداشتن (نخودی می خندد و ادامه می دهد) اما من اون زمونا ریش چمرانی گذاشته بودم رو همین حساب زنا از من خیلی خوششون میومد. (غش غش می خندد). آقایون خانوما برادرا خواهرا ببخشین اینقد لودگی می کنم. آخه من نمیتونم تحمل کنم چهره های گلتون مثه نتانیاهو باشه. ایران که برگشتم پونزه سال رفتم زندون. سابقه دار شدم. میگن زنمو کشتم. (غش غش می خندد). تو زندون یکی بود مومن بود. گفت بیا توبه کن. گفتم چطوری؟ گفت بگو توبوا الی الله توبتا نصوحا بعد همه چی پاک میشه میشی مثه طفلی که از شکم مادر در اومده. توبه کردم. گفت خدا وقتی قول بده به قولش عمل می کنه. (لحظه ای ساکت می ماند و ادامه می دهد) ولی برا ما عمل نکرد لاشی. (غش غش می خندد)

No comments:

Post a Comment