Friday, December 5, 2014

40

وی سیگار راننده اذیتش می کرد.
- میشه خاموش کنی رییس. دود به اندازه کافی می خوریم.
- آآآآ آه. انداختمش. پک آخر بود دیگه. ببخشید. دلخوشیمون همینه . چی کنیم؟
مسافر با خودش فکر می کند که چرا به سیگار راننده گیر داده. برای اینکه از دلش در بیاورد سر صحبت را باز می کند.
- عجب طاقتی داری با این ترافیک. فقط با ماشین کار می کنی؟
- بنا بودم. ورشکستگی شد. مونده همین پراید.
بوق بلندی می زند برای زنی چادری که با یک کیسه پر از کرفس دارد عرض خیابان را طی می کند
- حالا می چرخه زندگی؟
یک دقیقه ای جواب نمی دهد راننده. مسافر فکر می کند نشنیده. دوباره می پرسد.
- گل بگیرنش. چه چرخی؟ خودم نخورم. زن نخوره. بچه چی؟ دو هفته است هر شب میگه پیتزا. دست دوستاش دیده. میگم برات بده بابا جان. برات بده. ول کن که نیست آخه. نمیدونه که دروغ میگم. رفتم میوه فروش همین جا سمت حصارک. انار کیلویی 7800. آخه مسلمونیه؟ می رم دیگه عبدل آباد. دیروز رفتم میوه بخرم. (با دستش میوه را نشان می دهد) شما بهش چی میگین. گلابی. ما بهش میگیم میوه. خریدم عبدل آباد 2700. اینجا دیدم قیمت زده 6400. تازه بازار روزش. گفتم لعنت به پدرتون.
- چرا نمیری شهرستان ؟ (گردن می کشد که رد نکند کوچه را)
- باورت میشه از یولوار اصلی شهر. از ته تا سرش که بری اونجا بهت میدن 350 تومان. باز اینجا هزاره دیگه. البته خب اینجا خرجش هم باید بکنی ها. آقا میگم آدم بال داشت خیلی خوب بودا. صبا تا شب تو تهران کار می کردی. شب ماشینت رو پر می دادی می رفتی شمال. شهرستان.

پیاده که می کند مسافر را، یک سیگار دیگر می گیراند. بوی دود بر می دارد تاکسی را.

No comments:

Post a Comment