Monday, December 15, 2014

52

تازگیا مرغ که میخورد دلش میخاست انگشت بندازِ ته حلقش بالا بیاره. انگار مرغا از گلوش که میرن پایین تا برسن به معده، بال و پر در میارن، نوک در میارن، خپل میشن. همونطور که رو تخم میشینن تو معده اش میشینن. سر میچرخونن. ناخون فرو میکنن تو پوست معدش. دست و پا میزنن از تنگی جا. سرشون که میچرخه نوکشون میره به پوست معدش فرو. جر میده. خون میاد. جلو چشای مرغا رو خون میگیره. می پرسن به کدامین گناه ما به گا رفتیم. بعدش میرینن. بوی گه میزنه از دهنش بیرون. هر چی مسواک میکنه چارش نمیشه. همه یه جوری نیگاش می کنن. کسی نمیدونه اون مرغس که ریده. تقصیرش با کسی نی. تقصیر مرغس بخدا. تقصیر مرغس بخدا. 

No comments:

Post a Comment